جدول جو
جدول جو

معنی دنگ و فنگ - جستجوی لغت در جدول جو

دنگ و فنگ
کنایه از دم و دستگاه، بیا برو، جاه و جلال
تصویری از دنگ و فنگ
تصویر دنگ و فنگ
فرهنگ فارسی عمید
دنگ و فنگ
(دَ گُ فَ)
رفت و آمد. بیابرو، معضل و مشکل و دشواری: این کار چه اندازه دنگ و فنگ دارد، با آداب و تشریفات دشوار همراه است
لغت نامه دهخدا
دنگ و فنگ
دم و دستگاه، جاه و جلال
تصویری از دنگ و فنگ
تصویر دنگ و فنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دنگ و فنگ
((دَ گُ فَ))
رفت و آمد، بیا و برو، تجمل، جاه و جلال
تصویری از دنگ و فنگ
تصویر دنگ و فنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ گُ فَ)
مرکّب از: بی + دنگ + و + فنگ، بی تشریفات. بدون برو بیا. بدون تجمل. بدون جاه و جلال. بی مشکل و گرفتاری. و رجوع به دنگ و فنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ شَ)
کنایه است از حرف زدن و حرکت کردن. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ گُ وَ / وِ)
در تداول، نالۀ توأم باگریه. زاری همراه گریه. آوای گریۀ ممتد و آهسته
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ مُ)
رجوع به گنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ هََ)
خرد و فرهنگ:
گویند ز سنگ و هنگ دوری
دانی که نه جای سنگ و هنگ است.
انوری
لغت نامه دهخدا
چنگ کلنگ باشد و شنگ درختی است بی برگ و چوبی سخت دارد:
ای تو چو شنگی که همچو شنگ کنی چنگ
وی تو چو مومی که همچو موم کنی سنگ،
(از فرهنگ اسدی ص 295)
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ شِ)
تردد در امور نیکو مانندعروسی و کارهای با سود و سرور. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
خمیده کج کوژ (مادر زاد و غیره) : که ببینی پس از ین از قبل خدمت تو پشت اعدای تو چون پشت حمایل شده گنگ. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
جلال، دم ودستگاه، رفت وآمد، کیابیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یورتمه
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: تداراکات عروسی
فرهنگ گویش مازندرانی
این پا و آن پا کردن، این پا آن پا
فرهنگ گویش مازندرانی
تشریفات، تشریفات زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی